Saturday, October 29, 2011

حفاظت از اشرف

http://hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=30409%3A2011-10-28-15-37-12&catid=21%3A2010-01-17-21-49-36

Saturday, October 22, 2011

از طرف: محمد ضرغامی، عبدالرضا کهن روز

من محمد ضرغامی (خبرنگار) به همراه عبدالرضا کهن روز(کارگردان) هر دوایرانی، مقیم جمهوری چک وشاغل دررادیو اروپای آزاد در پراگ هستیم.

از آنجا که سینمای شما نمایش دهنده محصولات متفاوت سینمای جهان است ما به این وسیله خواستاریم تا در باره برگزاری یک فستیوال مستقل برای فیلم های سینمای ایران با شما وارد مذاکره شویم همانطور که می دانید حداقل در طول سه چهار سال گذشته هیچ گونه امکانی برای نمایش فیلم هایی از سینمای ایران بنا به دلایلی که می دانید مهیا نبوده است این در حالی است که فستیوال های مشابهی در ارتباط با سینمای ایران همه ساله در برخی از کشورهای اروپایی برگزار می شود و جای چنین فستیوالی در کشور جمهوری چک خالی است. ما قصد داریم با نمایش تعدادی از فیلم های مط
رح اجتماعی سه دهه اخیر در ایران که کمتر مجال نمایش در اروپا را داشته اند به آشنایی بیشتر مردم اروپای مرکزی و به ویژه جمهوری چک با شرایط اجتماعی حاکم بر ایران معاصر کمک کنیم.

از شما خواهشمندیم که اطلاعات مورد نیاز در این باره را در اختیار ما قرار دهید.

To; Director of the Cinema Svetozor

From: Mohammad Zarghami, Abdolreza Kohanrouz.

Dear Sir/Madam,


I am Mohammad Zarghami (journalist) with Abdolreza Kohanrouz (Director- Documentarian), we are both from Iran and we are residence of Czech Republic-Prague and we are working in Radio Liberty-Radio Free Europe.

Inasmuch as your cinema performed a lot of different movies from around the world, we decided to demand to negotiation with you about to organize for an independent Iranian film festival. As you know at least 3 or 4 years until now as we live here was not the chance for the Iranian film performance for any reason while as known the same festival for Iranian cinema can to organized every year in the other European countries, but not in Czech Republic?

We decided to performed and provide a few of the famous and interesting social films from the previous three decades as they did not to show in European countries of course for the more information to the people of Czech Republic from the social condition in

Contemporary Iran.

Kindly we are demand you to provide us the appropriate information as possible.

Tuesday, October 18, 2011

Sunday, October 16, 2011

نامۀ یک زن ایرانی به مرد هموطنش

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:” قیمتت چنده خوشگله؟”سواره از کنارت گذشتم، گفتی:” برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!“
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود




زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی:”زهرمار!“

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است

اما من دیگر:



احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم.

احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی.

احتیاجی ندارم که توحامی باشی

خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم.

با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم.

من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم

من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم.

به
من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا
نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی

گذشت
آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و
درغیر اینصورت ترشیده می شدند و درخانه پدر مایه سرافکندگی بودند.

امروز تو برای هم گامی بامن(و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی.

حقوقم
را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد. خودم را نه به
قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هر قیمتی به تو نخواهم فروخت.

روزگاری
می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید
همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود. هرگاه
مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد.ممکن است دوست و
همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد.

Saturday, October 15, 2011

Friday, October 14, 2011

Contrex - Ma Contrexpérience - 97s

یک کاتولیک، مسیحی، مسلمان و یهودی در حین صرف شام با هم صحبت می کردند.
!کاتولیک : من یک موقعیت عالی دارم... می خواهم سیتی بانک رو بخرم
!پروتستان: من خیلی ثروتمندم و می خوام جنرال موتورز رو بخرم
!مسلمان: من یک شاهزادۀ ثروتمند افسانه ایم... ومی خوام مایکرو سافت رو بخرم

سپس آنها منتظر شدند تا یهودی صحبت کنه...
یهودی قهوه اش رو هم زد ، خیلی با حوصله قاشق رو روی میز گذاشت، یک جرعه از قهوه اش رو خورد، یک نگاهی به آنها انداخت
:و به آرومی گفت

نمی فروشم!!!

Monday, October 10, 2011

Saturday, October 8, 2011


Ημερομηνία: 5 Οκτωβρίου 2011 3:04 μ.μ.
Θέμα: Η ασθένεια είναι μια σύγκρουση μεταξύ της προσωπικότητας και της ψυχής. "Bach".
Προς:

Πολλές φορές ...
Το κρυολόγημα «στάζει», όταν ο οργανισμός δεν κλαίει.
Ο πονόλαιμος «φράζει», όταν δεν μπορεί να επικοινωνήσει τις αγωνίες.
Το στομάχι καίει, όταν ο θυμός δεν μπορεί να βγει.
Ο διαβήτης εισβάλει, όταν η μοναξιά πονάει.
Το σώμα παχαίνει, όταν η δυσαρέσκεια πιέζει.
Ο πονοκέφαλος καταθλίβει, όταν αυξάνουν οι αμφιβολίες.
Η καρδιά χαλαρώνει, όταν το νόημα της ζωής φαίνεται να τελειώνει.
Οι αλλεργίες συμβαίνουν, όταν η τελειομανία είναι ανυπόφορη.
Τα νύχια σπάνε, όταν απειλούνται οι άμυνες.
Το στήθος σφίγγει, όταν η υπερηφάνεια σκλαβώνει.
Η πίεση αυξάνεται, όταν ο φόβος φυλακίζει.
Οι νευρώσεις παραλύουν, όταν το εσωτερικό παιδί τυραννάει.
Ο πυρετός θερμαίνει, όταν οι άμυνες εκρήγνουν τα όρια της ανοσίας.
Τα γόνατα πονούν, όταν η υπερηφάνεια σου δεν «χαμηλώνει».
Ο καρκίνος σκοτώνει, εάν δεν συγχωρείς ή / και έχεις κουραστεί να «ζεις».
Και οι σιωπηλοί σου πόνοι; Πώς μιλάνε στο σώμα σου;
Η ασθένεια δεν είναι κακό, θα σου πει ότι έχεις πάρει λάθος δρόμο.
Φαίνεται ωραίο να μοιραστούμε αυτό το μήνυμα:
Ο δρόμος προς την ευτυχία δεν είναι ευθύς.
Υπάρχουν καμπύλες που ονομάζονται ΛΑΘΗ, φανάρια που λέγονται ΦΙΛΟΙ, φώτα που ονομάζονται ΟΙΚΟΓΕΝΕΙΑ. Και όλα γίνονται, αν έχεις ένα ανταλλακτικό που ονομάζεταιΑΠΟΦΑΣΗ, μια ισχυρή μηχανή που ονομάζεται ΑΓΑΠΗ, μια καλή ασφάλιση που ονομάζεται ΠΙΣΤΗκι άφθονο καύσιμο που ονομάζεται ΥΠΟΜΟΝΗ.
Nelson Torres, Doctor στη Ψυχιατρική (UCV) και ειδικός σε ψυχο-νευρό-ανοσογλωσσική PNIL στη Βενεζουέλα



Saturday, October 1, 2011